خواهرسهراب سپهری تعریف می کندکه سهراب هیچ گاه
ازسوپ پیازخوشش نمی آمد.حدوددوماهی بودکه درخارج ازکشور,
درمنزل یکی ازدوستانش که همسری فرنگی داشت به سرمیبرد.
من برای دیدارش رفتم.وقت ناهاردیدم سوپ پیازآوردندوسهراب باآرامشی شگرف
آن رامیل کرد.بعدازاتمام ناهارازسهراب پرسیدم:توکه اینقدرازسوپ پیازبدت می آمد,
چگونه این همه مدت وهمه روزه آن رامیخوری؟
وسهراب باآرامش لطیف همیشگی اش روبه من کردوگفت:
بعدازصرف سوپ,یک قاشق اغماض میخورم...
نظرات شما عزیزان:
یــــاس
ساعت19:47---3 آذر 1393
جالب بود . ممنون از دعوتت. موفق باشی
خاطره عشقی
ساعت22:35---19 شهريور 1393
وقتی خدا بهت میگه : "باشه" چیزی رو که میخوای بهت میده.
وقتی بهت میگه : "صبر کن" چیز بهتری بهت میده.
وتی میگه : "نه" داره بهترین رو برات اماده میکنه.
موفق باشی
پاسخ:مرسی/امیدوارم شماهم موفق باشی
turk10
ساعت16:42---15 تير 1393
saman
ساعت18:16---29 خرداد 1393
اهنگه وبت عالیه مطلباتم خیلی قشنگه موفق باشی
پاسخ:ممنون
Mohammad
ساعت15:23---28 خرداد 1393
سلام وبت خوبه
خوش حال میشم باهم تبادل لینک کنیم اگه مایلی خبرم کن.
پاسخ:تبادل لینک آزاده.
:: برچسبها:
داستان,
سهراب سپهری,